الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ نشانیای را که میدهد روستای شیرحصار است؛ چسبیده به مشهد. دل تماس گیرنده البته به گفتن لفظ «روستا» رضا نیست. میگوید: «اسمش روستاست، ولی با مشهد فاصله نداریم. همین نزدیک پنجتن». با گفتن جمله «همین نزدیک پنجتن» سعی دارد جایی برای تردید و نرفتن ما باقی نماند. حرفش از زبالههایی است که هر نیمه شب آتش زده میشوند. این زباله سوزیها آن طور که او میگوید: «نظم دارند و دودش حسابی مردم را کلافه کرده است.»
چند روز بعد میرویم. کمی بعد از تمام شدن پنجتن، تابلوی رنگ ورورفته شیرحصار خودنمایی میکند. وارد روستا میشویم. درباره زبالهها از یکی از ساکنان شیرحصار میپرسیم. خوش حال میشود؛ زیرا به گفته خودش برای موضوع زباله سوزی پیگیریهایی هم داشته است. پیگیریهایی که به گفته خودش «حاصل چندانی نداشته» و همچنان زبالهها در زمینهای اطراف روستا رها میشوند. او میگوید: «هر شب آشغال میآورند و اینجا رها میکنند.» جملاتش را اصلاح میکند: «هر شب نباشد، شب در میان هست. اوایل که هنوز کسی متوجه نشده بود، سر شب میآوردند، اما با گله مردم روستا حالا نصف شب، کامیونهای ده تنی بار زباله خود را اینجا خالی میکنند.»
او ادامه میدهد: نمیدانم زبالههای کجاست و چه کسی گفته اینجا تخلیه کنند. یکی میگفت زبالههای روستای دهرود است، اما معلوم نیست که درست گفته باشد.
او توضیح میدهد که «تخلیه زبالهها زمان مشخصی ندارد که بتوانیم مانع خالی کردن بار کامیونها بشویم یا بپرسیم بار را از کجا آورده اند.»
این ساکن روستا نیز ماجرای سوختن زبالهها را به معتادان نسبت میدهد؛ معتادانی که به گفته او «زبالهها را میسوزانند تا هم گرم شوند و هم بتوانند از میان زبالهها سیم و هر چیزی را که قابلیت خرید توسط ضایعاتیها دارد پیدا کنند.»
او ادامه میدهد: از دود این آشغال سوزی خواب نداریم. همه پردهها که هیچ، سراسر درودیوار خانه مان بوی چندش آور آشغال سوخته میدهد.
تا زمینهای رها شده انتهای روستا راهی نیست؛ جایی که طبق گفته اهالی محل سوزاندن زباله هاست. محل دقیق زباله سوزی را یکی از دیگر از روستاییان با اشاره دست نشان میدهد: «بروید جلوتر، دود آشغالهایی را که میسوزند، میبینید. همین بو را هم دنبال کنید، آنجا را پیدا میکنید.»
منظورش بویی است که بر فضا حاکم است و برای ما که تازه واردیم زننده نیز هست. مسیر را میرویم. دود غلیظی به آسمان بلند شده است. کمی بعد از آخرین خانههای روستا، زمین بزرگ و بایری است که زبالهها در آن میسوزند.
پیرمردی با ماسک دودگرفته که دهانش را پوشانده است میان زبالههای نیم سوز پی چیزی میگردد. رگههای نازکی از دود در اطرافش به هوا میروند و او بی اعتنا به آن همچنان میچرخد. ما، اما از چندمتری هم به سرفه افتاده ایم. از صدای همین سرفهها نگاه مردی که میان زباله هاست به سمتمان میچرخد. یک دستش را به کمرش میگیرد و با دست دیگرش آهنی را که از میان زبالهها پیدا کرده است میان سطل رنگ ورورفته کنارش پرت میکند. بعد چند ثانیه کوتاه، با بی خیالی محض دوباره نگاهش را به زبالههای نیم سوز میچرخاند و مشغول میشود.
بوی پلاستیک و پارچه و پوست میوههایی که میسوزند، معجونی ساخته است که صحبت کردن را در نزدیکی آتش ممکن نمیکند. آدم نفس کم میآورد. پیرمرد، اما برای صحبت کردن مشکلی ندارد. میپرسم: «اینجا وسط این همه دود و آشغال سوخته چه کار میکنید؟» ماسک دودگرفته اش را با دست کش سیاه و نخ نمایش جابه جا میکند. همان طور که با چوب دستی اش زبالههای نیم سوز را جابه جا میکند، میگوید: «وسط این آشغالها فکر کردی خُم طلا پیدا میشود؟!»
بی اعصاب حرفش را ادامه میدهد: «هرکسی بهت آدرس داده که اینجا بیای، سرکارت گذاشته و آدرس غلط داده. خودت نگاه کن چی میبینی. جز آشغال و دود.»
سیمی پیدا میکند. دستش را کمی مچاله میکند که پارگی دست کش گرفته شود. با نوک انگشت سیم گرگرفته را برمی دارد و فوری داخل سطل کنار دستش پرت میکند. سطل تا نیمه از پیچ و سیمهای سوخته پر شده است؛ «همین یک ذره خرت و پرتی را که میبینی از صبح و بعد کلی زیر و رو کردن آشغالها پیدا کرده ام.»
نگاه پیرمرد برای لحظهای روی پاهای من میخ میشود. میگوید «سوختی دختر جان.» تازه متوجه میشوم کف کفشم روی زباله نیم سوزی بوده و نیم آن سوخته است. خدا را شکر به پا نرسیده است. پیرمرد میگوید: آمدی روی زبالههای داغ سؤال و جواب میکنی؟
انگار که از حرفش پشیمان بشود با خندهای تلخ ادامه میدهد: پای من این قدر سوخته که حساب ندارد. الان دیگر میدانم چه کار کنم که نسوزم.
کفشهای خودش را نشان میدهد. شبیه پوتین سربازی است با قدری تغییرات که لابد خودش اعمال کرده است. میگوید «کف کفش موکت میاندازم که پاهایم کمتر بسوزد. این کفشها هم البته خیلی به درد اینجا نمیخورد.»
چوب دستی اش را برمی دارد و به گوشهای میرود. نصیحت وار میگوید: «آنجا بمانی، کفش هایت کامل میسوزد.» از میان زبالهها بیرون میآید و روی زمین مینشیند. دلیل آمدنم را میگویم. میگوید از ساکنان شیرحصار است و از سر بیکاری و تنهایی زباله گردی میکند؛ «یک پیرمرد تنها را هیچ کس نمیخواهد. میخواهم در خانه چه کنم. صبح میآیم اینجا. البته پول چندانی ندارد.»
میگوید: کارش قاعده و قانون بردار نیست و بعضی از روزها سیم و پیچ بیشتری پیدا میکند و بعضی از روزها کمتر.
از دود و گله اهالی میپرسم با خونسردی میگوید: خانه ما هم بوی دود میآید، اما خب که چه؟ بروید سراغ آنهایی که این زبالهها را اینجا میریزند و آتش میزنند.
او هم مدعی است: «شبها معتادها برای اینکه گرم بشوند زبالهها را آتش میزنند. من صبح فقط میآیم تا ببینیم چیزی پیدا میشود.»
متأسفانه دهیار در روستا حضور ندارد؛ پس داستان رهاسازی شبانه زبالهها در اطراف شیرحصار را از بخشداری مرکزی مشهد دنبال میکنم، اما علیرضا ناظری، سرپرست بخشداری مرکزی مشهد، هم پاسخ این اتفاق را ندارد. او تنها با یک جمله پاسخ میدهد: «هرگونه مصاحبه با شهرآرا را باید با معاون عمرانی فرماندار مشهد صورت بگیرد و او پاسخگو خواهد بود.» مهدی برامکی، یا همان معاون عمرانی فرماندار مشهد، هم اصلا پاسخگو نیست و تماسهای ما بی نتیجه میماند.
ازآنجاکه طبق قراردادهای شهری زبالههای روستاهای هم جوار مشهد باید به شهرداری مشهد تحویل داده شود، موضوع را از مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند شهرداری مشهد پیگیری میکنیم. ابوالفضل کریمیان توضیحاتش را با متن صریح ماده ۷ قانون مدیریت پسماند دراین باره شروع میکند و میگوید: مدیریت اجرایی همه پسماندها به جز پسماندهای صنعتی و ویژه در شهرها بر عهده شهرداری هاست. در روستاها نیز مدیریت پسماند برعهده دهیاری آن روستا قرار دارد؛ بنابراین چنانچه زباله سوزی در روستاهای حاشیه مشهد رخ دهد مسئول آن دهیاری آن روستا خواهد بود.
او در پاسخ به اینکه دهیاری کدام روستاها زبالههای خود را به مدیریت پسماند شهرداری مشهد تحویل میدهند، میگوید: اکنون ۶۳ روستا در حاشیه شهر مشهد بر پایه قراردادی زبالههای خود را به منظور دفن به لندفیل مهندسی و بهداشتی شهرداری مشهد میدهند.
به گفته او حجم روزانه زبالههایی که ۶۳ روستای مذکور به شهرداری مشهد تحویل میدهند ۷۳ تن است که «این زبالهها در نهایت به محل دفن زبالههای مشهد، واقع در ۳۵ کیلومتری محور جاده مشهد میامی منتقل میشود.»
خاطرم هست که بیشتر از یک ماه قبل برای گزارشی از روستاهای اقماری مشهد که ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۰ منتشر شد، مهدی برامکی، معاون فرماندار مشهد، تعداد روستاهای اطراف مشهد را ۱۲۸ روستا ذکر کرده بود. حالا با توضیحات مدیرعامل سازمان مپ شهرداری مشهد یک سؤال برایم پیش میآید که سایر روستاهای اطراف مشهد که ۶۵ روستا هستند، زبالههای خود را چه کار میکنند؟
مرتضی شیرزور، رئیس اداره حفاظت محیط زیست شهرستان مشهد، با مسئله «زباله سوزی» غریبه نیست. میگوید: «معضلی چندساله است.» و اضافه میکند: «مردم روستای شیرحصار از کامیونهای ده تن زباله میگویند. این حجم از زباله قطعا مربوط به یک روستاست.» او در توضیح چالش پسماند روستاهای اطراف مشهد به این نکته تأکید میکند که «برای مسئله پسماند زباله روستاها هیچ نقشه کاری در دهیاریها وجود ندارد.»
او ادامه میدهد: نبود برنامه در دهیاری سبب میشود که زبالههای یک روستا در یک روستای دیگر تخلیه شود.
او از سابقه این اتفاق میگوید و اینکه «حتی ۴ دهیار را به مراجع قضایی معرفی کرده ایم، اما متأسفانه جرائم اعمال شده برای این تخلف اصلا بازدارنده نیست تا دیگر شاهد تکرارش نباشیم.»
به گفته او جرائم در نظر گرفته شده برای تخلف تخلیه زباله از ۵۰ هزار تومان ۱۰ میلیون تومان است. او اضافه میکند: بی شک برای دهیاری مقرون به صرفهتر است که زباله خود را در محل دیگری تخلیه کند و جریمه آن را بدهد تا اینکه یک ماشین گران قیمت حمل زباله بخرد یا با جایی برای حمل زباله قرارداد ببندد.
موضوع بودجه نکته دیگری است که رئیس اداره حفاظت محیط زیست شهرستان مشهد به آن اشاره میکند. به گفته او دهیاریها نیز از نظر بودجهای برای مدیریت پسماند با مشکلاتی روبه رو هستند. این موضوع نیز مدیریت پسماند در روستاها را با مشکل جدی روبه رو کرده است و دهیاران را به سمت تخلف سوق میدهد.
شیرزور ادامه میدهد: با جلساتی که با بخشداریها داشتیم مقرر شد که روستاهای اطراف مشهد تا شعاع چهل کیلومتری مشهد زبالههای جمع آوری شده خود را به شهرداری مشهد تحویل دهند تا در سایت دفن زباله مشهد، واقع در محور میامی دفن شوند. بااین حال هنوز برخی از دهیاریهای روستاها زباله خود را تحویل نمیدهند. او تأکید دارد که برطرف شدن این چالش توسط محیط زیست ممکن نیست و باید همه متولیان این حوزه نظیر فرمانداریها و بخشداریها به صورت جدی پای کار باشند و هزینه کنند.
۱۳ روستای حاشیه شهر که بیشترین زباله تحویلی را به شهرداری مشهد دارند